دکتر محسن الویری/ مدیر گروه تاریخ شورای تحول علوم انسانی
در نگاه تاریخی دو نکته مهم در فهم اینکه چطور این جریانهای سلفی پیدا شدهاند، تأثیر دارند. درباره یکی از این دو نکته بسیار صحبت شده و دیگری چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
نکته اولی که گمان میکنم باید بیشتر به آن توجه میشده و اما نشده، این است که جهان اسلام دورهای از رونق تمدنی را پشت سر گذاشته و در دورهای به خود آمده که دیده، تمدن دیگری آمده و آن را احاطه کرده است. در واقع در همه لایههای آن رخنه و نفوذ کرده و عملاً عرصه را بر او تنگ کرده است. این تمدنِ غیر، تمدنِ غرب بوده است.
چرا به این روز دچار شدیم؟
مسلمانها برای پاسخ دادن به اینکه چرا به این روز دچار شدهایم، برای خروج از این وضعیت چه کنیم و چگونه این عقبماندگی را جبران کنیم، راههای گوناگونی را رفتهاند. همه راههایی که اتخاذشده، بهگونهای معطوف به غرب بوده و لزوماً برگرفته از غرب نبوده، بلکه ناظر به غرب بوده است. حتی آنهایی که دیدهاند، راه خروجی ندارند، جز اینکه یکسره از غرب دست بشویند، ناظر به غرب تصمیم گرفتهاند.
در واقع آنچه سبب شده که مسلمانان متوجه شوند، دچار تخلف و عقبماندگی شدهاند، مشاهده غرب و سیطره تمدن غرب بوده است. در این راستا، جریانهای گوناگونی نیز ایجاد شدهاند که این جریانها در یک طیف قرار دارند. از سطحیترین و قشریترین جریانها تا عقلیترین جریانها را میتوان در این طیف مشاهده کرد. در واقع چه آنهایی که میگفتند، یکسره به غرب چشم بدوزیم، چه آنهایی که میگفتند یکسره از غرب چشم بپوشیم، همه در این طیف قرار میگیرند.
تأثیرپذیری محمدبنعبدالوهاب از شاهولی دهلوی
جریان وهابیت را نیز میتوان در این فضا ترسیم کرد. معمولاً این جریان واکنشاندیش در برابر غرب را با سیدجمالالدین اسدآبادی شروع میکنیم، درحالیکه باید آن را از خیلی پیشتر و از محمدبنعبدالوهاب ریشهیابی کرد. حتی شاید در نگاهی دقیقتر باید به پیش از محمدبنعبدالوهاب و زمان شاهولیالله دهلوی رجوع نمود. نخستین جریانهایی که فکر و اندیشهای نسبت به وضعیت موجود داشته و پیشنهاد بازخوانی دوباره اندیشه دینیِ معطوف به دنیای جدید را داده است، به ولیالله دهلوی برمیگردد. اتفاقاً تأثیرپذیری محمدبنعبدالوهاب از شاهولی دهلوی را نیز باید مدنظر داشت. بنابراین در فضای مواجهه با غرب، اندیشههایی شکل گرفته که جریان وهابیت نیز یکی از آنهاست.
از نظر تاریخی در فضای مواجهه با غرب قرار گرفتهایم و همین سبب شده است تا جریانهای گوناگونی ابداع شوند. یکی از این جریانها، جریانی بوده است که راهحل مسأله را در بازگشت به سنت سلفی میدانسته است. جریان دیگر معتقد به مبارزه با بدعتها بوده؛ چه این بدعتها دروندینی و چه بدعتهایی که منشأ خارجی داشته و بر جهان اسلام تحمیل شدهاند. از نظر تاریخی، پدیده موجود را امتداد تفکری میدانیم که راهحل پیشنهادی آن برای خروج مسلمانان از عقبماندگی، بازگشت به سنت سلف صالح و مبارزه با بدعتها بوده است.
حس نوستالوژیک خلافت عثمانی
نکته دوم که از نظر تاریخی بسیار مؤثر بوده، مسأله سقوط خلافت عثمانی است و حسرتی که این سقوط خلافت در دل مسلمانان اهلسنت گذاشته است. این را نیز باید از نظر تاریخی مدنظر قرار داد که پس از سقوط خلافت، اگر تمایل بازگشت خلافت در میان توده اهلسنت بهگونهای رخت بربست، اما نزد نخبگان همیشه مطرح بود؛ بهطوریکه حس نوستالوژیک به خلافت و سودای بازگشت آن را همچنان در سر میپروراندند. وقتی خلافت عثمانی از دست رفت، این فکر مطرح شد که مسلمانان پشتوانه قوی خود را از دست دادهاند. مسلمانانی که از حجاز تا مصر خود را متحد و یکپارچه احساس میکردند، گویی پدر خود را از دست داده بودند و هرکدام باید خود در زمینی مستقل زیست میکردند. بنابراین دچار چنددستگی شدند.
به همین دلیل، وقتی جریان داعش ادعای خلافت کرد، شاید خیلی زود عدهای در تبیین مفهوم خلافت و دفاع از آن کتاب نوشتند. جمله معروفی که مرحوم عنایت از رشیدرضا نقل کرده و بر سر زبانها افتاده است، این است که او نیز پیشنهاد کرده برای اینکه خلافت احیا شود، جایی مانند موصل در نظر گرفته شود. شاهد هستید که ابوبکر البغدادی نیز در موصل ادعای خلافت خود را مطرح کرده است. این موضوع بهصورت نمادین آمادگی ذهنی نخبگان اهلسنت را نشان میدهد و اینکه از نظر تاریخی، این حس حقارت ناشی از سقوط خلافت عثمانی و آرزوی بازگشت خلافت عثمانی که نماد یکپارچگی در جهان اسلام بود، چقدر صحت داشته که اکنون با توجه به زمینه تاریخی آن، اقدامی اینچنین صورت گرفته است.
مفهوم کفر و ایمان
بُعد بسیار مهم دیگر، بُعد اندیشههای دینی است. سلفیون از سلسله اندیشههای دینی بهره گرفتهاند و براساس آن اندیشههای دینی، کارشان را پیش بردهاند. درباره اندیشه دینی به چند محور باید اشاره کرد که شاید مهمترین آنها مفهوم کفر و ایمان است. محمدبنعبدالوهاب، کتابی دارد که این گروهها، چه داعش و چه تکفیری، عمدتاً همان مفاهیم را تکرار میکنند و در واقع حرف جدیدی مطرح نمیکنند. در حوزه کفر و ایمان، تحلیلی از شرک و کفر عرضه میکنند که بههیچوجه با معیار قرآنی سازگاری ندارد. نهتنها با معیار قرآنی که با رفتار مسلمانان نیز سازگاری ندارد. نهتنها با رفتار مسلمانان که با رفتار صحابه بزرگ نیز سازگاری ندارد. نهتنها با رفتار صحابه بزرگ که با رفتار صحابهای که اینها برایشان تقدس زیادی قائل هستند، یعنی خلیفه اول و دوم نیز سازگاری ندارد. این اندیشه را در آثار محمدبنعبدالوهاب و پیش از او در آثار ابنتیمیه و پیش از ابنتیمیه در آثار افرادی مانند ابنقیّم جوزی و همچنین در اندیشههای احمدبنحنبل میتوان مشاهده کرد.
یکی از مواردی که به آن معتقد هستند، این است که اعتقاد به شفاعت و توسل را شرک میدانند. تبرک جستن از اولیای خداوند را شرک میشمارند. ساختن نماد و بنا روی قبر را شرک میدانند. 10 مورد از این عقاید را محمدبنعبدالوهاب در کتاب «نواقضالاسلام» آورده است. امروز نیز در تبلیغات گسترده و حیرتآور فضای مجازی سعودیها، مرتب تکرار میشود، درصورتیکه به همه آنها پاسخ داده شده است.
کتاب و شمشیر
نکته دومی که منشأ این رفتارها بوده، تلقی آنها از مفهوم عمل به حکم خداوند است. همه مسلمانان اعتقاد دارند که باید به آنچه خداوند فرموده است عمل کرد، اما درک نادرست از آنچه این مجمل را مبیّن و این مطلق را مقید میکند، ندیدن فرمودههای خداوند و چشم پوشیدن از بیش از یکصد آیه و روشهایی است که با مبنای دینی برای کارهای خود انتخاب کردهاند.
ابنتیمیه کتابچهای دارد با عنوان «قوامالدین بکتاب یهدی و بسیف ینصر و کفی بربکهادیا و نصیرا» که میگوید قوام و استواری دین در گرو کتابی هدایتگر و شمشیری یاریکننده است و خداوند برای هدایت و نصرت ما کافی است. به همین دلیل، کتاب و شمشیر نماد این تفکر شده است. این تلقی باعث شده است این جماعت غیر از تمسک به قرآن بهعنوان کتاب هدایت، از شمشیر نیز استفاده کنند. این نوع استفاده از شمشیر با سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) سازگاری ندارد تا چه برسد به موارد دیگر. این برداشت از دین سبب شده است که امروز تکفیریها با این تلقی ناصواب از مفهوم جهاد و کمک گرفتن از شمشیر، برای تبلیغ دین دست به این رفتارها بزنند.
در مبانی دینی نکته دیگری نیز باید مورد توجه قرار گیرد و آن مسأله لایهبندی و دستهبندی دشمنان است. سلفیون بهظاهر به قرآن عمل میکنند. اما مهم این است که با چه منطقی قرآن را میفهمند؟ اگر قرآن میگوید با کفار بجنگیم، با چه توجیهی امروز بصراحت اعلام میکنند، دشمن درجهیک ما شیعه است و بعد از آن اسراییل. شاهدهای تاریخی این ادعا نیز بشدت ضعیف و غیرقابل استناد هستند. برای مثال، به اعتقاد آنها، ابوبکر پیش از اعزام سپاه برای جنگ با کافران، اول به جنگهای رده رو آورده است. جنگهای رده جنگهایی در درون جهان اسلام بود. پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابوبکر در ابتدا مسایل داخلی را علاج کرد و بعد از آن در اواخر عمرش و در زمان خلافت عمر سپاهیانی به گوشهوکنار اعزام نمود.
دیدگاهی ناصواب
از تقدم جنگهای رده بر فتوحات، برداشت میکنند که اول دشمن نزدیک را از بین میبریم، بعد دشمن دور را. این حرف ناصوابی است. دشمن دور که در آن زمان کاری به کار مسلمانها نداشته است. ایرانیها و رومیها متوجه سرزمین عربستان نبودند یا طمعی به آن نداشتند که بخواهند به آن حمله کنند. آنها با دشمنان کنونی مانند آمریکا و اسرائیل که دستشان به خون آغشته است، قابل مقایسه نیستند. ضمناً جنگهای رده جنگهایی بودند در برابر قیامی که برای ضربه زدن به خلافت مرکزی و از بین بردن آن و استنکاف از آن صورت گرفته بود.
در این زمینه، به صلاحالدین ایوبی تمسک میکنند که اول شیعیان را از بین برد و بعد با مسیحیها در جنگهای صلیبی جنگید. این دیدگاه نیز از نظر تاریخی به اینصورت قابل دفاع نیست. درست است که او شیعیان را محدود کرد، اما چنین نبود که جنگ او با شیعیان بر جنگهای صلیبی مقدم شمرده شود. شیعهکشی را بهعنوان یک اصل مبنا قرار میدهند و بهسراغ آمریکا و اسرائیل رفتن را در مرحله بعد قرار میدهند. با وجود مطرح کردن این مبانی از طرف تکفیریها، شاهد نقد جدی از طرف علمای اهلسنت نبودهایم. این امر نشان میدهد که این امر زمینهای دینی دارد.
نظر شما